- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
قـسم به ساحـتِ ذکـرِ شریف "هو" بابا به روی من شـده این اشـک آبـرو بابا "عـدو شود سبب خیر گر خدا خواهد" چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا چه حیف شانه نداری که سر بر آن بِنَهم بگـویم از غـمِ خود شرحِ مو به مو بابا خـداش خـیـر دهـد راهِـب مـسیـحی را که با گـلاب تو را داده شُـسـتـِشـو بابا! الـهـی خـیـر نـبـیـنـد که خـولی نـامـرد کـشید دست به روی تو بیوضـو بابا! نـمـانـده وقتِ زیـادی به رفـتـنـم، حـالا شدم کـنـارِ سـرت گـرمِ گـفـتـگـو بـابـا بـیـا و بـاز صـدایـم بـزن "رقـیـۀ مـن" تو هم بخـواه ز من که "بگو بگو بابا" چه خوش گذشت به من این سفر کنار عمو چه بد گـذشت به من شام بیعـمو بابا! لـبِ تـرک تـرکت را نـدیـده میبـوسـم چه خوب شد که به چشمم نمانده سو بابا چه قدرسخت لبت چوب خورده، باباجان چه قـدر سخـت بـریـده شـده گـلـو بابا!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
با آتش خـیـمه، تن اهل حـرم سـوخـت بابا کجا بودی، نبودی معجـرم سوخت از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز آن قدر گریه کردهام، پلک ترم سوخت دیـدی حـمـیـده، دخـتـر هـم بـازی مـن در زیر سم اسبها، پشت حرم سوخت هر بار نامت را به لب با گـریه گـفـتم با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت دارم خبر، در خانۀ خولی سرت سوخت داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟ بـر مـا اشـاره کـرد مـرد سـرخ مـویی خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت از سوز سرمای شب و گرمای روزش کنج خرابه، استـخـوان لاغـرم سوخت بس که گرسنه مانـدهام، سرگـیجه دارم از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت شعـر وصال من رگ خـشک گـلـویت بوسـیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بیقراریهایت از چشمان تارم دور نیست چشمهای اهل معنا در حقیقت کور نیست سعی در کتمان اسرار جـراحاتت مکن حنجرت را هم بپوشانی لبت مستور نیست دختر زهرایم و پای تو سیلی میخورم مرد میدانم حریفم دستهای زور نیست یوسفم! افـتادی از نیزه ولی با سنگ نه هیچ چشمی مثل چشم سنگ زنها شور نیست نامسلمان حال ما را دید و خوشحالی نکرد در غم ما جز مسلمانان کسی مسرور نیست تا نگاه مرد رومی خواهرم را آب کرد گفتم عمه این نگاه شوم بیمنظور نیست خانهام خاکی لـباسم پـاره مـویم سوخـته عذر میخواهم بساط میزبانت جور نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
طـفــلــم امــا غــم نــهـان دارم در دلــم درد بـــیــکـــران دارم خـاطـرات بـدی ز بـزم شـراب شکوه از چوب خـیـزران دارم طـفـلـم امـا شـبـیـه پـیــر زنــان مـو سـپــیــدم قــد کــمــان دارم سایـهات کـم نـشـد دمی ز سرم از ســرت بــاز سـایـبــان دارم سرت از دست خـصم میگیرم تــا کـمـی در بــدن تــوان دارم جـای تو نیست بین تـشـت طلا بـر سـرت جـای به از آن دارم جای خـوش کن به دامـنـم بـابـا بـغــلـم کـن هـنــوز جــان دارم ای فـــدای لـب تــرک تــرکـت بـر لـبـت اشـک بـیامـان دارم جـای ســالـم نــمـانـده در بـدنـم درد جـانـسوز اسـتـخـوان دارم رفتی و خـیمهها به یـغـما رفت گــلـه از دسـت ســاربـان دارم اصلا از دخـتـرت خـبـر داری که چـرا بر رخـم نـشـان دارم؟ دست و پا گـیر خـواهرت بودم خجلت از روی عمه جان دارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دل را که بـیگـدار به دریـا نـمیزنـنـد هرکس پـدر نداشت که او را نمیزنند قـلبی که زخم بیپدری را چشیده است بر آن نـمـک بـرای مـداوا نـمـیزنـنـد دخـتر اگر به فرض که تنـبـیه هم شود او را دگـر شـبـیـه پـسـرهـا نـمیزنـنـد بیجـرم و بیگـناه یـتـیـمی سه ساله را پـای بـرهـنه در دل صـحـرا نـمیزنند جرمش مگر چه بود؟ فقط گفتن حسین یک طـفـل را بخـاطـر بـابـا نـمیزنـند در قلـبتان چقدر مگر کینه عـلیست؟! هرکس شود شـبیه به زهـرا، نمیزنند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ویرانهام پُر میشود از عطر گـیسویت با با کجا بـودی چـرا خـاکی شده مویت پیـدا نـکـردم جای سـالـم در سـرت بابا تا بـوسهای برچـیـنم از مـابِین ابـرویت پرواز کردم سوی تو اما زمین خوردم این روزها زخـمی شده بال پـرسـتویت سـجـادهام را پـهـن کـردم کـنـج ویـرانه من هم شـبـیه عمهام هـسـتم دعـاگـویت این است روز و شب دعایم: کاش من را باز یک بار دیگر مینشاندی روی زانویت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
وقـتـی که آمـدی بـه بـرم نــور دیـدهام گـفـتم که بـاز هم نـکـند خـواب دیـدهام بـابـا مـنم شـکـوفـه سـیب سه سـالهات حالا بـبین چه سرخ و سیاه و رسیدهام خــیـلـی مــیــان راه اذیـت شــدم ولـی رنج سـفـر به شـوق وصالت کـشیـدهام این را بـدان که بـیـن تو و تـازیـانـهها عـشق تو را به قـیـمت جـانم خـریدهام در بین این مـسـیر پُر از غـصه بارها از آسـمـان نـاقـه چو بـاران چـکـیـدهام پـایـم سـرم تــمــام تــنــم درد مـیکـنـد از بس که زجر در دل صحرا کشیدهام کم سو شده دو چشم من از ضربههای او حتی به زور صوت رسـا را شنـیـدهام چادر ز عمه قـرض گرفتم که زیر آن پنهـان کـنم ز روی تو گـوش دریـدهام بشـنو تـمام خـواهش این پیـر کـودکت من را ببـر که جـان تو دیگـر بـریدهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
وقـتـی که فـراتـر ز زمـان است رقـیه از مَنـظـر من جـان جـهـان است رقیه مفـهـوم عـزیزی و غـریبی و شجاعت در جزء نه در سطح کـلان است رقیه مـانـند عـلـی اکـبـر و مانـند اباالفـضل در کـربـبـلا یک جـریـان اسـت رقـیه زینب به حسینش همۀ عمر چگونه ست نسبت به اباالـفـضل هـمـان است رقیه وقتی شده مهـمـان خـرابه به قـدمهاش من مـعـتـقـدم گـنـج نـهـان اسـت رقـیه مـانـنـد حـسـیـن بـن عـلـی بـر تـن آدم جسم است اگر سوریه جان است رقیه آنجا که عـمـو آمده با مـشـک لب رود عــکـس وسـط آب روان اسـت رقـیــه من باورم این است که از خلقـت عالم مقصود حسین است و بهانه ست رقیه رفـته ست عـلی اکبر و تا لحـظۀ آخر ای وای که گوشش به اذان است رقیه در مجـلس تنـهـایی جـسـم عـلـی اکـبر با روضۀ سر مرثـیهخـوان است رقیه
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
روی قلبم حکّ شده شکرِ خدا: بنتُ الحسین با نگاهش داده بر قلبم صفا بنتُ الحسین این سه ساله بابِ حاجاتِ تمامِ عالم است مطمئنم میکند حاجت روا بنتُ الحسین زخمی عشقم ندارم غصّه از این حال و روز با اشاره میکـند دردم دوا بنت الحسین مهرِ او باعث شده تا آبرو گیرد به دهر میبـرند بالا و بالاتـر مرا بنت الحسین یـا رقـیّـه از لـبـانِ مـن نـمیافـتـد دمـی در دل من کرده کارِ کیمیا بنت الحسین راه را گـم میکـنم او باز راهـم میدهد زان سبب گویم دمادم اهدنا بنت الحسین کاشـفِ هـمّ و غـمِ دنـیا شده بـاور کـنید از لقبهایش شده مشگل گشا بنت الحسین هرچه میخواهی بخواه از محضرش او میدهد خـاصّه دارد براتِ کـربلا بنت الحسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
سـلام ای سـر بـابـا تـنـت کـجـا رفـته شـنـیـدهام که تـنـت بـین بـوریـا رفـتـه خـوش آمـدی پـدرم دیـدن من آمـدهای چه شد که نصف شبی به خرابه سر زدهای هوای اهل و عیالت هوای سوختن است همان قدم که نداری بروی چشم من است خـبـر بـگـیر ز حالم عجـیب بد حـالـم شـبـیـه پـیــر زنـی در مـیـان اطـفـالـم نه دست مانده برایم نه پا و نه کمری خلاصه عرض کنم میشود مرا ببری مرا ببر که گره خورده است موی سرم چـقـدر بـا تـه نـیـزه زدنـد روی سـرم مرا بـبـر که به پـیـشـانـیـم نشان دارم کـبـودی بـدی از لطف سـاربـان دارم مقـابـل من لب تـشـنه آب میخـوردند گرسنه بودم و پیـشم کباب میخوردند اراذل سـر بــازار شــام را کـه نـگـو و رقصهای زنان روی بام را که نگو اگرچه بعد تو دیگر شکست حرمت ما ولی نخـورد زمـین پـرچـم قـداست ما
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
باز امشب در دلِ بابا خودت را جا بده در خـرابه بوسهای بر صورتِ بابا بده بر همان صورت که جای زخم شمشیر است و سنگ دستهایت را بکش! دردانه را معنا بده دستهایت را سپس بر روی پاهایت بکش مـرهـمـی بـر الـتـهـابِ تـاول پـاهـا بده گریه کن دردت به جانم! با تنور و خیزران شعله ور کن! داغ، بر این ماتم عُظمی بده جانِ آن مَشکی که جایِ آب، چندین تیر خورد حاجتم را با عموجان؛ حضرت سقّا بده جانِ هر کس دوست داری قسمتم کن کربلا تا ابـد سـهـم مـرا اینـگـونه از دنـیـا بده یارقیه باز جاماندم بگو تکلیف چیست؟ یا براتم را بده یا اینکه صبرش را بده!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه قـصۀ کربوبلا را دخـتری تغـیـیر داد کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دخـتـر اِنّـا فَـتَـحـنا اشک میریـزد ولی گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر زلف آشفـته شده در قـتلگاه چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید با سرِ بابا سخـن میگـفت، اما با نـگـاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخـم پهلویم گواه مـاند داغِ نـالـۀ من بر دل دشمن، فـقـط خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
نزول کـردهای، ای آیـههای روشن من خوش آمدی به خرابه؛ بهـار گلشن من بـنـفـشــه زار تـنـم آمــده بـه اسـتـقـبـال هزار و نهصد و پنجاه زخم بر تن من تـو بـارگـاه تـنـت آسـمـان پـنـجـم شـد! بیا که سر بگـذاری به خـاک دامن من هماره تـولـیت گـیـسـوی تو بـا من بود شدند باد و سـنـان و شـراب دشـمن من به بوریای تو تا حشر غبطه خواهم خورد دوبـاره دسـت بـیـنـداز دور گـردن من همیشه صوت تو، آویز گوش های من است اگر چه پنجۀ غارت، شده است رهزن من ز ضرب سیلی دشمن فقـط همین گویم بلندتـر شـده حـالا صـدای شـیــون مـن مرا به قـصـد فـدک میزدنـد قـنـفـذهـا شبیه فاطمه بوده است جان سپردن من خرابه نه، حرم من رواق علقـمه است که عرش شانۀ ساقی شده است مدفن من
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
ﺷـﻜـﻮﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺧـﺘـﺮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺮﯼ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻫـﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟـﺶ ﻏـﻨﭽﻪ میﺯﺩ ﻭﻟﯽ ﮔﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻗﻠﺒﯽ ﻣﻬـﺮﺑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻣـﯿـﺎﻥ ﻫـﻖ ﻫـﻖ ﻭ ﻻﻻﯾـﯽ ﻭ ﺍﺷـﮏ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﺳﯿﺎﻩ ﺭﻭﺿﻪ ﺧﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ زبـان بـسـته اگر چه در قـفـس بود کـبـوتـر بـود، حـسّ آسـمـان داشت ﻧـﻪ ﯾـﺎﺭ ﻭ ﯾـﺎﻭﺭﯼ، ﻧـﻪ ﻫـﻢ ﺯﺑـﺎﻧـﯽ ﻧﻪ ﻫـﻢ ﺑـﺎﺯﯼ ﻣـﯿﺎﻥ ﻛـﻮﺩﻛﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺳـﺮ ﺑــﺎﺯﺍﺭ ﺷــﺎﻡ ﻭ ﻛـﻮﭼـﻪﻫـﺎﯾـﺶ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺳﯿﻠﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﺍﻣﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ دقیقاً " مثل ﺯﻫـﺮﺍ ".... ﺭﺍﻩ میﺭﻓﺖ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﺶ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﺩ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻛﻪ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺩﻕ ﻛﺮﺩ ﺯ ﺑﺲ ﻟﺐ ﺟﺎﯼ ﭼﻮﺏ ﺧﯿﺰﺭﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺗـﻨﯽ ﺗُـﺮﺩ ﻭ ﺷـﻜـﺴـﺘﻪ ﻣﺜـﻞ ﺷـﯿـﺸـﻪ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺧﻂ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﺶ ﺍﺭﻏﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺑـﻨـﻔﺶ ﻭ ﺯﺭﺩ، ﻧﯿـﻠﯽ، ﺍﺭﻏـﻮﺍﻧﯽ .... ﺧﺮﺍﺑﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻛﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﺯﻥ ﻏـﺴـﺎﻟﻪ ﺭﻭﯾﺶ ﺁﺏ مـیﺭﯾﺨـﺖ ﻭ ﺁﯾـﻪ ﺁﯾـﻪ ﻛـﻮﺛـﺮ ﺑـﺮ ﺯﺑـﺎﻥ ﺩﺍﺷـﺖ
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
بیت الغـزل هر غـزل ناب رقـیه است خورشید علیاصغر و مهتاب رقیه است «نزدیکترین راه به الله حسین است» نزدیکتـرین راه به ارباب رقیه است در بــاب بــرآوردن انــواع حـــوائــج یک باب خدا دارد و آن باب رقیه است در زاویۀ عـرش خدا قاب بزرگی ست نامی که شده زینت این قاب رقیه است در خلـوت خود معـتکـفـند اهل محبّت در مسجد این طایفه محراب رقیه است دردانـۀ اربـاب که با دست ابا الـفـضل از چشمۀ کوثر شده سیراب رقیه است حـاجـت طـلـبـیـدنـد از او عـالـم و آدم زیرا که فقط مهر جهان تاب رقیه است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
کنارِ زخمهایت زخمِ من انگار چیزی نیست به جانِ چشمِ تو این چشمهای تار چیزی نیست ندارم آب؛ وقت شستشویت اشکهایم هست ولی پیشِ سرت انگار این رگبار چیزی نیست نپرس اینقدر، از من نیمۀ تاریکِ ماهم چیست؟! خسوفم را تماشا کن؛ نکن اصرار، چیزی نیست نخواه از دخترت تا روسری بردارد از مویش که زیرِ سایۀ این چادرِ گلدار چیزی نیست نبین بر گونهام حکّاکیِ ذکرِ عـقیقـت را به دستِ ساربان یک شب شدم بیدار، چیزی نیست نپرس از گوشواره، از النگو، از گلوبندم فقط یک چند باری رفتهام بازار، چیزی نیست به هرکس خیمۀ سوغات را میگشت میگفتم ببین گوشِ مرا؛ دست از سرم بردار؛ چیزی نیست گلِ سرخِ بدون ساقه در گلدانِ سرنیزه! نبین پای مرا؛ این زخمهای خار چیزی نیست
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان و مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
حــالـم بــدون تـو تــمـاشــایـی نـدارد جز تو کسی در قلب من جایی نـدارد دست خدا! دستی بگیر از رعیت خود از رعـیـتی کـه جـز تو آقـایـی نـدارد امشب دلم تنگ است و غم بسیار دارم امشب که هـستم دعـوت باب الحوائج دم میزنـم از سـاحـت بـاب الحـوائـج زانـو زدم در محـفـلش قـیـمت گـرفتم انـسـیـه، حُسنـا، هانـیـه، حورا رقـیـه آئـیـنـه دار حــضـرت زهـــرا رقــیـه نـامش شـبـیــه نـام زهرا گـریـه دارد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
اصلا رقـیه جـنـس غمش فرق میکند حـتی کـتـیـبـه و عـلـمـش فـرق میکند دردانهای که روی ضریحش عروسک است با اهـل بیت هم حـرمـش فـرق میکند در بارگـاه او که زند طعـنه بر بهشت دربـان و خـادم و خـدمش فرق میکند دریای اهل بیت پر از دُرّ و گوهر است امـا حـسـیـن دُرِّ یـمـش فـرق مـیکـنـد بـاب الحـوائجـیست که اندر مـقـام او فـرمـودهانـد او کـرمـش فـرق میکـنـد غمخانهای که گشته به پا در عزای او بـانی مـجـد و محـتـرمش فـرق میکند هرگز عجیب نیست که حیران شود مسیح بـیـند که با مـسـیح دمـش فـرق میکند با فـاطـمه مقـایـسه شد بـین روضـهها اما سه سـالـه قـد خـمـش فـرق میکـند زهراست کـوه صبـر ولیکن رقـیهاش کم طاقت است، سن کمش فرق میکند دقت بکن به گونۀ خود وقت روضهاش حس میکنی که اشک نمش فرق میکند شد پاره گوش او و عـدو گفت حرمله این گـوشواره هر گرمش فرق میکند روی سه ساله، دست عدو، آه بگذریم اصلا رقـیه جنس غـمش فـرق میکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
فارغ از خود کی کند ساز پریـشانی مرا بس بود جمعـیتم کز خویش میدانی مرا در بساط وصل، چشم و لب ندارند اختلاف گـر بـگـریـانی دلـم را یا بـخـنـدانی مـرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نـمیبـردی به مهـمانی مرا چند شب بیبوسه خوابیدم دهانم تلـخ شد نیستی دخـتر مـرنج از من نمیدانی مرا دخـتــران شـام مـیگـردنـد هـمـراه پــدر کاش میشد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازکتر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش میشد باز بر زانـوت بنـشانی مرا انتظاری مانـده روی گـونهای پـژمردهام میتوان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطـرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گرانجانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگـذر پدر چـشمپـوشی کن کـفـن باید بپـوشانی مرا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها
دنیا برای درک مقـامش محـقـر است او بـارگـاه جـلـوه آیـات کــوثـر اسـت مـریـمتـرین کـنـیز خـدا در خـرابـهها گریان ذبح تشنۀ خود مثل هاجر است ممسوس ذات حضرت پروردگار شد مستغـرق صفات جمالی این سر است با مـد آه او هـمــه مـعــراج مـیرونـد سیر و سلوک فاطمهها، اشک محور است سیلی که خورد نرگس چشمش شهید شد اما هنوز چـشم ترش نـاز پـرور است چشم و چراغ قافـله گم شد میان دشت شرح مصیـبتـش چقدر زجرآور است عمه بنفشههای تنش را شمرد و گفت با لالـههـای پیـکـر بـابـا بـرابـر است بابا که گوشوارۀ عـرشی فاطمه است گریان گـوشـوارۀ خـونین دخـتر است بـانی قـتـل حـوریـه، بــازار شـام شـد بانی قـتل حوریه، چوب ستمگر است حـتـی برای دفـن تـنـش بـوریـا نـبـود تـشیـیع پیکـرش ز پدر بیریا تر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بابا پناهـگـاه جـهـان گـسـترت کجاست تـنهـا به شـام آمدهای لشکـرت کجاست مـشـتاق دسـتـبـوسـی بـاب الـحـوائـجـم عـبـاس، آن بـرادر نـام آورت کجاست دیـدم بـه کـربـلا بـدنت پـاره پـاره بـود نالان ز پا فتادم و گـفـتم سرت کجاست امشب ولی به عکس شده صحنه وصال بینم سرت میان طبق، پیکرت کجاست ای قـائـم الـصلـوة بـبـین صبـح میدمـد وقت اذان رسیده علی اکـبرت کجاست مشکن دل رباب که او دل شکسته است بشکن سکوت را و بگو اصغرت کجاست روی کـبـود شاهد مـظـلـومی من است ای کان عـدل محکـمه داورت کجاست از در مران «کلامی» هجران کشیده را ما را پـناهگـاه بغـیـر از درت کجاست
: امتیاز
|